سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا دانشمند باش و یا دانشجو و مبادا که بازیگوش و لذت جو باشی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

تعداد کل یاداشته ها : 18
103/2/5
2:35 ع

بچه بودیم. میرفتیم عکاسی به اصطلاح عکس بیاندازیم. بیشتر برای مدرسه. عکاس باشی ما را میبرد در یک اتاقک نمناک و خفه و تاریک. مینشستیم روی سه پایه ای. روبروی دوربینی و چندتا پروژکتور که نور تندشان عذابی الیم بود برای چند ثانیه. و من که چشمانم به نور حساس بود و هیچ نمیفهمیدم این بیماری را، سخت بود برایم خیره شدن به لنز دوربین عکاس باشی. خلاصه هشداری مختصر از طرف او و چلیکی و خلاص. پا میشدیم از تاریکی اتاقک به نور برمیگشتیم و نفسی به راحتی از تنگنایی کوتاه...آن وقت میخواستیم عکسمان فوری باشد. نمیدانستیم آن چه صیغه ایست. ولی هر چه بود عکسمان زودتر آماده میشد. و خیلی هم ارزانتر بود. گیرم که قیافه مان حسابی به هم ریخته و صورتمان لک و پیس دار و عکسمان بی رنگ و لعاب بود. ولی مگر میخواستیم چکار. فوقش چهارتایش میرفت لای پرونده مدرسه مان دوتایش تو جیبمان خیس غرق میشد و تا برود و زمانی بگذرد تا عکس فوری بعدی....

صبحی که پا شدم سر فرو بردم در لابلای این سایت های خبری...نگو دیشب ایران و اسراییل زده اند به تیپ هم...کجا ..ولایت شام... و آن وقت جنگی که چهل سال همه انتظارش را میکشیدند چقدر طول کشیده بود...یک نیمه شب...هنوز ما نخوابیده بودیم جنگی نبود و صبح پا نشده حضرات بساطش را جمع کرده بودند. این هم جنگ ایران و اسراییل...یاد عکس های فوری زمان کودکی خودمان افتادیم...


  
  

ترامپ رییس جمهور آمریکا پیرو کدام یک از شاخه های مذهب مسیحی است؟ اگر اشتباه نکنم او پیرو کلیسای انجیلی است که اصطلاحا اوانجلیست نامیده میشوند. و باز اگر اشتباه نکنم اوانجلیست ها-یا شایدم پرسبیترها!- زیر شاخه ی از پروتستان ها هستند که خود شعبه ای از شعبات سه گانه مسیحیت است. و میدانیم پروتستان ها یا معترضین گروهی از مسیحیان بودند که از دخالت بیش از حد کلیسای اسقفی کاتولیک در زندگی مردم و سیاست ناراضی بودند و در قرن پانزدهم میلادی در کشورهای اروپایی از جمله آلمان سر به شورش برداشتند. نام رهبر این جماعت را هم که همه میدانند مارتین لوتر است.

پس ترامپ را ذاتا میتوان فردی پیرو باورهای پروتستانی دانست. احتمالا پروتستان ها به دنبال رابطه صمیمانه و بی واسطه انسان و خالق هستند و به دخالت روحانیون همانطور که گفته شد باور ندارند. اما این مسئله را چطور میتوان به خروج ترامپ از برجام ربط داد. چندان بی ارتباط نیست. اینگونه مسیحیان نه تنها از دخالت بیجای کلیسا در ایمان قلبی خالق و معبود ناراضی هسند بلکه با بقیه ساختارها و سازمان های ساخته بشر هم سر ناسازگاری دارند. آنها به ایمان قلبی و اعتقادات شخصی انسان بهای بیشتری میدهند تا ساز و کارهای جمعی...

با این حساب ترامپ هم زیاد دنبال رضایت ساختارهای احتماعی سیاسی خود آمریکا و قراردادهای بین المللی نیست که از دل ین ساختارها بیرون آمده اند. و آنچه را که قلبا فکر میکند درست باشد انجام میدهد حتی اگر سازمان های بین المللی آن را درست ندانند...

 

این مطلب دقت علمی ندارد و مرجع فکری من برای نوشتن این خطوط کج و معوج ویکی پدیا و کتاب مجوس شمال آیزایا برلین است


  

من از خروج آمریکا به دستور ترامپ از برجام تعجب نکردم زیرا سابقه تاریخی اینگونه رفتارها را کم و بیش میدانم. اگر از خودمان بپرسیم کشورهای بزرگ- آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه، آلمان- چگونه به اینجا رسیده اند، آن وقت کار دیشب ترامپ در خروج از برجام نباید ما را متعجب کند. این کشورها با همین کارها یعنی پیدا کردن یک کشور کوچکتر و ضعیف تر و جنگ منافع بر سر آن، با ابزار دیپلماسی و جنگ، به این قدرتی که ما میبینیم رسیده اند. کشوری را میگیرند، تحت فشار قرار میدهند، تهدید میکنند، تحریم میکنند، توطئه و احتلاف داخلی ایجاد میکنند، میجنگند و نهایتا آن کشور را وادار به پذیرش خواسته هایشان میکنند. ولی این پایان ماجرا نیست و بار دیگر همین بازی را بر سر آن نگون بخت درمیآورند و در طی این فرآیند از آن کشور امتیازتی میگیرند که به قدرت بیشتر آنها میانجامد. این بازی ابرقدرت ها است. جنگ گرگ ها بر سر طعمه ایی است که به چنگ میاورند.

ولی وای به حال کشوری که عادت کند به امتیاز دادن به خارجی ها برای بقای خود. معمولا حکومت ها برای حفظ خود شروع میکنند به امتیازهای مختلف دادن به این و آن. گاهی از دامن آمریکا میگریزند به دامن اروپا و گاه از چین به روسیه پناه میبرند یا از ترس آمریکا به انگلیس و روسیه دلخوش میکنند. این امتیاز دادن ها سرانجامی ندارد و باعث از بین رفتن مشروعیت داخلی یک حکومت میشود و حکومت را از پایگاه اجتماعی خود بی بهره میسازد تا اینکه تبدیل شود به حکومت اقلیتی ناتوان و وابسته بر مردمی فقیر و ناراضی.


  

امروز داشتم فکر میکردم عقیده و ایدئولوژی آدم ها چیست؟ خوب، میدانم بسیاری از افرادی که میشناسم بن مایه فکریشان مذهبی است. در حوادث روزگار و در همین زندگی روزمره به مذهب پناه میبرند. معیار خوبی و بدی نزد آن ها دستورات دینی و مذهبی است- در کشور ما اسلام. ولی بقیه چی؟ آن پزشک فوق تخصص که میدانم به این چیزها عقیده ای ندارد، در برابر سختی های زندگی به کجا پناه میبرد؟ و خیلی های دیگر که میشناسیم. گفتم اینها معیار اخلاقی ندارند و صرفا متکی به هوش خود هستند. هر جا عقل و هوش به آنها حکم کند همان کار را میکنند. و شاید باور غالبشان منافع شخصی و سود پرستی باشد. و گاهی هم ته رنگی از نوع دوستی برای رفع تکلیف و خاموش کردن شعله های وجدان.

گفتم خوب در سختی های زندگی، آنجایی که واقعا گیر میافتیم، چه کسی به سوالات ما جواب میدهد؟ مثلا در پاسخ به هراس ما از مرگ.

تکلیف فرد مذهبی روشن است. خدا و پیغمبر بهش میگویند نترس. مرگ پایان زندگی نیست و بلافاصله بعد از مرگ به جهان دیگری منتقل میشوی که اگر اینجا خوش رفتار باشی اتفاقا آن دنیا اوضاع بهتر خواهد بود برایت. فرد سود پرست هم که لابد جوابی ندارد و میگوید دو روزه دنیا را غنیمت است و بهشت و جهنمی اگر باشد همین دنیاست...

اما خودم این میانه چه جوابی به سوالاتم میدهم؟ من نمیتوانم مسائل را در ابهام بگذارم. و نمیتوانم باری به هر جهت زندگی کنم. مرام من این نیست. بهشت و جهنم را در این دنیا با هم نمیپسندم. اینطور باشد که دایما حنگ داریم برای گرفتن سهمیه بهشت و جهنم این دنیایی. بهشت و جهنم آن دنیا و وعده های نهر روان از شیر زیر درخت زیتون را هم در کنار چند حوری که چه عرض کنم...

گفتم تکلیف تو معلوم نیست. گفتم با خودم مرامی که انتخاب کرده ای در پاسخ به سوالات سخت میماند. بعد دیدم انتظار زیادی نباید داشت. اگر فکر و عقیده ای باشد که به چهل پنجاه درصد سوالات ما جواب بدهد کافیست. انتظار اینکه عقیده ای باشد که به همه سوالات ما جواب بدهد انتظار بیجایی است. مگر اینکه بخواهیم دروغ بشنویم.


  

...وقتی به دنیا می آییم تنهاییم. عضوی یا جزو هیچ گروهی نیستیم. خودمان هستیم و خودمان. به اندازه یک نوزاد تنهاییم. نمیشناسیم و نه میخواهیم بشناسیم و نه میتوانیم چیزی را بشناسیم. احساسی داریم ولی جهت این احساس برایمان روشن نیست. گوشت زنده ای هستیم در دست و بال دیگران. مادر نزدیکترین کسمان است ولی ما چه میدانیم مادر چیست یا کیست. چه رسد به پدر و دیگران. تا چه رسد به رییس جمهور و رهبر و مدیر مدرسه ...

وقتی به دنیا میآیم هیچ چیز نیستیم جز اینکه خودمان باشیم و این ارزش اصلی وجود ماست. هستیمان در خودمان خلاصه میشود و این اهمیت دارد. هر چه هستیم خودمانیم. زندگی مان در همین دو کلمه خلاصه میشود من هستم خودم هستم. نمیدانیم نیستی چیست. فقط تصور مبهمی داریم از اینکه هستی چیست....بعد گشنه میشویم و تشنه میشویم او به ما چیزی میدهد و دیگر گشنه و تشنه نیستیم...جاییمان درد میگیرد و او دردمان را تسکین میدهد...جایمان را کثیف میکنیم و او تمیزمان میکند...خوابمان میاید و او میخواباندمان...او میشود دیگری. او مادرمان است یا هر کسی غیر از خودمان. او دیگری است. دیگری بزرگ...میبینیم بزرگ است...خودمان را که نمیبینیم جز قسمتی از دست یا پا..اما او را با همه بزرگیش و کاملی اش میبینیم...او دیگری بزرگ است...اوست که سیرمان میکند آراممان میکند تمیزمان میکند بی دردمان میکند...بعدها او  میشود پناه ما رییس ما سرپناه ما منجی ما خدای ما در تمام بقیه عمر من دیگر من نیستم موجودی سرگردانم به دنبال او...


  
   1   2      >